سفارش تبلیغ
صبا ویژن

منتظران پسر فاطمه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شعر برا هییت منتظران مهدی

مادر لباس نوکری برا حسین تنم کرد

رشته ی دار عشقشو از حلقه گردنم کرد

لباس مشکی تنمه

خاک عزا رو سرمه

میخوام به عشق زینبت

به سینه و سر بزنم

بچگیام یادم میاد

تو گوشه ی حسینیه

تو هیئت منتظران

هر آدمی حسینیه

چایی داغ روضه هات

آرامشه وجودمه

دارم بزرگ میشم آق

این سینه ی کبودمه

سینه زدن برای تو تموم آرزوم شده

بچگیام تو هیئت منتظران تموم شده

کاشکی میشد یه بار دیگه عنایتی به ماکنی

تو هییت منتظران نذز ما رو ادا کنی

کاشکی میشد دلامونو ساده و بی ریا کنی

مثل همون بچگیا مارو پر از خدا کنی

کاشکی میشد به مادرت بگی دعامون بکنه

برای نوکریت آق اهل صفامون بکنه

فقط اینو ازت میخوام ازت آقای خوب عاشقا

نگاه مهربونتو سهم دلم کنی آقا

نوکریت آرزومونه راهش اطاعت از ولی ست

بذار بهت بگم آقا جون ما و سید علی


هرکجا مصرعیی از مشک وعلم می آید

...و شرمندگی درد دل کردن از زلزله در محضر اهل بیت هنوز روی دل من و همه ی همشهری هایم  سنگینی میکند مدتها بود میخواستم کاری برای پسر ام البنین انجام بدم نمیشد غروب عاشورای امسال درد دلی صمیمی بود با ارباب چند بیتی ازش میذارم و التماس دعا

 نذر ساحت سقای بی دست کربلا ابوالفضل العباس :

 

هرکجا مصرعی از مشک و علم می آید

 

مصرع بعدی آن قافیه کم می آید

 

خاک و خون خورده ی آوار بلاییم امیر

 

خاک بر سر شده ی عشق شماییم امیر

 

آرزوی همه مان کرب و بلا نیست که هست

 

سردر چادرمان عکس شما نیست که هست

 

در پی بوسه بر آن دست قلم آمده ایم

 

 پسر فاطمه از جمعه ی بم آمده ایم

 

کوره ای از جگر زخم و تنوری آهیم 

 

همه چادر زده در غربت اردوگاهیم

 

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

 

گرتو بیداد کنی شرط مروت نبود

 

خیمه داریم ولی آب نبسته است کسی

 

دل دختر بچه ای را نشکسته است کسی

 

خنده بر غربت چشم پر اشکی نزدیم

 

آب کم بود ولی تیر به مشکی نزدیم

 

باز هم دست خودم نیست و شاعر شده ام

 

جاده و اسب مهیاست مسافر شده ام

 

قسمت این بود که آن زلف پریشان نشود

 

تاول تف زده بر حنجره عریان نشود

 

خشت خشت غزلی نیست که هر روز تاسوعا

 

گسل نام شما باشد و ویران نشود

 

می روم قافیه ها شعله بر این خانه زدند

 

شمعها خنجری از پشت به پروانه زدند

 

گفتن از چشم شما کار زما بهتر هاست

 

قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند 

 

پانوشت:‌از وبلاگ دوست عزیز و گرانقدر حامد عسگری برداشتم. به دل نشست.

 

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین(علیه السلام)


سلام خدا بر رسول خدا و کرامت نبوی اش

، سلام خدا بر رسول خدا سلام خدا بر کرامت نبوی اش

 

سلام و درود خدا بر پیامبر عزیزتر از جانمان که به فضل الهی جان و مال و فرزندان و زندگی مان همگی و یک جا در طبق اخلاص میگذاریم و هدیه میکنم به ساحت ربانی حضرتش؛ درود خدا بر پیامبر عظیم الشان اسلام که اسوه  مکارم اخلاق است. ...

 

درود خدا بر ولی نعمت و مولا و پیشوای عزیزتر از جانمان پیامبر خوبی ها رحمه اللعالمین ؛ سلام خدا بر پیامبری که سلاله اش فخر عالم امکان است؛ سلام خدا بر مولایی که فرزندش اباعبدالله است که ثارالله است همان که ما برایش هرساله و هر ساله گرد هم  می آییم و خشم خود را از یزیدیان و مستکبران نشان می دهیم و می دانیم که  هر آنچه اباعبدالله سید و وسالارمان مقام و منزلت دارد از وجود مبارک رسول اعظم است؛ والله قسم که دل هر مومنی از شنیدن این همه گستاخی به درد می آید، ما پیرو همان اباعبدالله هستیم و  به فضل الهی پیرو و یاران همان امام عزیز هستیم که خود ویارانش تمام زندگیشان را فدای اسلام و دین و نبوت رسول عظیم شاٌن اسلام کردند، اگر امام عزیزمان اراده کند؛ همچون حرفی که خود سالها پیش زد پا در رکاب هستیم(اگر عرصه را بر ما تنگ کنند، واقعه ی عاشورا را تکرار میکنیم) "1"ما نیز بحمدالله کربلایی می شویم، ای آمریکا و ای مستکبران عالم ما تا پای جان در عرصه هستیم تا آخرین نفس از ارزش هایمان دفاع می کنیم.

 

پانوشت: یارسول الله دلم از جسارت به ساحت آسمانی ات به درد آمده مرا ببخش که بیش از این کاری از دستم بر نیامده به خدا اگر درد این جسارت اگر جان دهیم رواست . .آقای من ما را در پاسداری از دین و ارزش هایمان یاری کن


1"امام خامنه ای


دارد غریبی تو نفس گیر می شود

 

میگفت بیا بنشینیم و چند دقیقه ای به همین دو حدیث که از فرطِ تکرار، برایمان رنگِ کهنگی گرفته اند بیش تر فکر کنیم. همین حدیث "اَفضَلُ الاَعمالِ اِنتظارُ الفَرَج" را که همه شنیده اند و نقل و نباتِ سخنرانانِ منبرهایمان شده است، بگذاریم کنار این حدیث "اَفضَلُ الاَعمالِ اَهمَزُها" _ بافضیلت ترین کارها، سخت ترین آن است_. و فکر کنیم که چگونه می توانیم بین این دو حدیث را جمع کنیم....

میگفت این سختی کشیدنی که با فضیلت ترینِ کارها شده است را نه توی حالِ خوشِ معنوی و وقتِ دعا و مناجات هایِ عاشقانه ات با حضرتِ خالق و نه تویِ سجاده و جانماز و مهر و چفیه و ... می توانی پیدا کنی. حتی میانِ تمامِ اشک هایی که از سرِ دردِ بی صاحبی و غربت و دوری از امام ت می ریزی هم این سختی پیدا نمی شود. همه این العجل گفتن ها و دعاها و ندبه ها و نَشکوُا غَیبَةَ وَلیِّنا و تمام حال های خوشی که نصیبت می شود همه و همه به کنار، تا مردِ میدان نشوی و پا به میدانِ عمل کردن نگذاری و انتظارت را از میانِ آرامشِ سجاده و دعا، به التهاب و دغدغه ایستادن و دویدن و جنگیدن برایِ امام ت نکشانی، طعمِ سختی کشیدن را نخواهی فهمید و تا سختیِ غربتِ امام ت را به جان نخری، منتظر نخواهی بود ...

میگفت من به این دعاهایِ کوچک و کم قانع نمی شوم. این که تمامِ سهمِ من از حضرت ش تنها گوشه چشمی باشد و نیم نگاهی و  فقط یک نظر و ... مالِ آدم هایِ بی ظرفیت و فوق العاده کم خواه است که وسعتِ گشادگیِ دست هایِ روزی دهندهِ حضرتِ خالق را نفهمیده اند. میگفت من هر وقت که دعا می کنم از خدا علمداریِ ولی ش را طلب می کنم .... مثل ِ عبّاسِ علمدار ....

 

 

 

 

منتظران نوشت:

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست

در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است